وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا / زندگینامه / وصیت نامه /

وصیت نامه / الهی نامه / زندگینامه / پیام شهدا / عملیات ها / عکس های شهدا/یاد و خاطره شهدا/۸ سال دفاع مقدس / پیام شهدا

وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا / زندگینامه / وصیت نامه /

وصیت نامه / الهی نامه / زندگینامه / پیام شهدا / عملیات ها / عکس های شهدا/یاد و خاطره شهدا/۸ سال دفاع مقدس / پیام شهدا

سخنان شهیدان

                                                         شهید

 

بنام خدای شهیدان که فرمود شهید بی مرگ است و بپاس خون شهیدان که قلب گرمشان در آسمان شهر جنایت بخون شست بگذار که همت والایشان را بستائیم و غیرت و تقوایشان را ،

شاید که روز مرگی مان را از تن به زدائیم

بگذار جاودانگی شهیدان عشق را که در قربانگاهها به شهادت ایستادند ، ما نیز شاهد شویم .

که شهیدان پیام خویش را سرخ سرخ در سینه های ما نگاشتند ، تا که مرگ بی ثمر و بی رنگ را به جاودانگی شهادت بدل کنیم . آنان قلب های لبریز از عشق و صداقتشان را کریمان ارزانی کردند .

و خشماهنگ با بیداد در افتادند تا که عجز و حقارت را در اندرون تک تک ما فروشکنند .

اگر ایمانشان را برای ابد به ما هدیه کردند ، اگر ایستاده مردن را به ما آموختند ، چه ناسپاسی نامردانه ایست که بی یادشان شب را به سر آریم . و  بی نامشان روز را بیآغازیم .

چه کسی کربلای سالار ما ، حسین (ع) را دوباره بپا کرد ؟ لحظه هائی که زبان در کام مانده مان قادر به اعتراض نبود ، و شرافت و تقوی ، شعور و غیرت مان به غارت می رفت ، کدامین تن در ظهر بلوغ عصیان – سرخی عاشورا را بخ چشمان بی نورمان تاباند ؟

جز شهید چه کسی باور کرد ، که زندگی در غلظت سیاه شب تنها فریب خویش است ؟

برای زیستن ( ونور ، برای رستن از شرک ، برای رهائی از مرگ و رسیدن به جاودانگی تنها شهید راه می نماید . و صفیر تیز گلوله هایش مشعل پر شعله راهی می شود که خلق خدا را به صبح روشن نوید میدهد .

و به دل ترنم آیات که صبح گشته قریب و به منگار ،شاخه زیتون ، تا اوج روشن خورشید ها شهید ، پیمود یکشبه صد ساله راه را اینک شهید با انفجار قلب پر از ایمان – در عمق باور خاموش روحش بذرخجسته آزادگی نشاند ، قلبی به گرمی خورشید در آسمان شهر جنایت نشست در راستای ثابت فواره های خون – صدا غنای قامت پژمرده راست شد .

از شوق و شور شهادت حنجری دگردمید . من مرگ هیچ شهیدی را باور نمی کنم من با شهید همیشه باور کردم که وطن خالی از اندیشه آزادی نیست من با شهید دوباره باور کردم که تا انتهای این شب دیجور باقی است فرصت عصیان اینک .... مزار شهیدان در سینه های ماست ، که دوست دارم همه اشک و خونم را بر مزارشان فرو ریزم . دوست دارم همه هستی ام را ارزانی کنم در پای ایمان و تقوای همه برادران شهید شهیدان برادر – این گلگون پیکر های پر فریادی که در برابر اوج عظمت هایشان شرم دارم و شرم از اینکه هنوز ندایشان را جانانه لبیک نگفته ام اینک تو ای به هر محرم شاهد ، ای به هر عاشورا شهید – ای به هر کربلا قربانی – بر خویشتن به بال که امروز خون سرخ تو در کوچه ها می جوشد . این قلب توست . « این گلوله های توست » ای شهید پارسا که در بستر شهر فریاد می کشی ببین چگونه بی هراس انتقام می ستاند  ببین چگونه درس فداکاری ، پارسائی و نجات را فرا گستردند .

نظرات 8 + ارسال نظر
یه نایب شهید چهارشنبه 12 دی 1386 ساعت 01:12 ب.ظ http://yaresalim.blogfa.com

سلام .
دوست دارم نایب شهید بشید. البته من هنوز وبلاگم رو نساختم٬ ولی اگر میخوای بدونید چیه کافیه یه اشاره کنید
من منتظرم ...
فقط یادت باشه ما مدیون خون شهداییم ..!

حوزه نرم افزاری شهادت چهارشنبه 24 بهمن 1386 ساعت 03:33 ب.ظ http://313shahid.coo.ir

مطالب جالبی گذاشتید
خوشحال می شم به ما هم سری بزنید

بسم الله الرحمن الرحیم

به _ وبلاگ محترم و ارزشمند عاشقان شهدای ایران : برسد به مدیریت محترم وبلاگ - مدیر مسئول محترم - سر دبیر محترم و روابط عمومی محترم و گرامی همچنین به همه پرسنل صدیق و زحمت کش این وبلاگ محترم و بسیار واقع گرا خسته نباشید میگویم و امیدوارم از این ماه پر برکت رمضان نهایت استفاده را از مهمانی حضرت حق ببرید و همیشه در کنار خانواده محترمتان با سر بلندی و سرافرازی زندگی کنید انشاالله : محترمان و عالی جنابان
از _ داریوش احمد رضا بهمنیار جانباز از کار افتاده بسیجی اولین جانباز کاشمر 16/6/1387
کد جانبازی 0919025421
این شکایت نامه برسد به دست مبارک : مدیریت محترم وبلاگ - مدیر مسئول محترم –سر دبیر محترم و روابط عمومی محترم شما محترمان و عالی جنابان تا حالا چندین بار مقداری از مدارک تحویل زمینم را همراه مدارک پزشکی ام از اردیبهشت ماه سال 1361 زمان زخمی شدنم در آزاد سازی خرمشهر تا همین امسال برایتان ارسال کردم اگر باز هم لازم است بگوئید تا مدارک دیگری هم ارسال کنم چون فقط کافی است یک دفعه شکایت نامه من را بخوانید تا متوجه شوید چقدر در حق من ظلم شده است و چقدر مدراک معتبر دارم هر چند همین مدارک کم را که فرستادم به خوبی گواه بر حقانیت من دارد اگر میخواهید مدارک بیشتری بفرستم اگر لازم است شکایتم را خلاصه تر کنم ولی گفتم اصل ماجرا را به شما محترمان گفته باشم ولی خودتان هم میتوانید خلاصه ترش کنید یا دستور بدهید خلاصه ترش کنم با تشکر از همه پرسنل صدیق و زحمت کش_ وبلاگ محترم و با ارزش عاشقان شهدای ایران: در تاریخ 12/2/1361در مرحله اول عملیات بیت المقدس در محل جاده خرمشهر اهواز درحال پیشروی به طرف دشمن بر اثر اصابت گلوله وحشتناک کالیبر پنجاه استخوان ران پای چپم تکه تکه شد و ده سانت از استخوان رانم درست مثل حبه های قند ریز ریز شد که الان جانباز از کار افتاده صد در صد هستم یک سال بعد در سال 1362 که از بیمارستان تبریز موقتا مرخص شدم به پیش امام جمعه وقت کاشمر حاج آقای محمدیان رفتم و گفتم چون نمیتوانم کار کنم و از کار افتاده هستم به اداره اوقاف کاشمر نامه ای بنویسید و دستور بدهید یک زمینی به من بدهند تا بتوانم یک کارخانه موزائیک سازی باز کنم و حاج آقای محمدیان نامه ای به اداره اوقاف کاشمر نوشتند و دستور دادند کار مرا راه بیندازید تا بیکار نباشم اداره اوقاف کاشمر هم توسط حاج آقای صادقی (مرحوم) که کارشناس اداره اوقاف بودند هفتصد متر زمین به من تحویل دادند و حتی مال الجاره زمین را هم متری یازده ریال تعیین کردند و گفتند این هفتصد متر زمین برای دفترکارخانه ات باشد و ما دو تا سه هزار متر زمین دیگر در جائی دیگر برای دستگهای موزائیک سازی و سنگ کوبی ات به تو تا چند ماه دیگر خواهیم داد و من هم شروع کردم با برادرم مصالح ساختمانی ریختم و دیوار زمین را بالا آوردیم تا اینکه بعد از یک ماه عمل جراحی سوم پیوند استخوان من در بیمارستان تبریز شروع شد و من باید خودم را به تبریز میرساندم که از لگن من استخوان برمیداشتند و به ران پایم پیوند میزدند و پلاتین و پیچ و مهره در ران و زانوی من کار گذاشتند که هم اکنون در پایم موجود است خلاصه سال 1362 بستری شدم و در سال 1363 مرخص شدم و تا چند سال بعد مرتب هر سال عمل جراحی روی ران و لگن و زانوی من انجام میگرفت حتی هم اکنون سالی دو تا سه بار به خاطر چرک لگن باید در بیمارستان بستری بشوم که قسمتی از مدارک تحویل زمین به من و مدارک پزشکی خودم را در این بیست و شش سال مجروحیتم را برایتان میفرستم و در سال 1363 بعد از عمل سوم من وقتی که به کاشمر برگشتم دیدم چند نفر زمین مرا تصاحب کرده اند و همه مصالح ساختمانی من را هم استفاده کرده اند آن سه مرد زورگو و غلدر با همکاری رئیس اداره اوقاف زمین من را تصاحب کرده بودند و من را با کتک از سر زمینم بیرون کردند و چون با عصا راه میرفتم نزدیک بود دوباره ران پایم را بشکنند به اداره اوقاف شهرستان کاشمر رفتم و جریان را تعریف کردم و تمام مدارک های زمینم را نشانشان دادم و گفتم که شما زمین را به من تحویل دادید چرا زمین مرا به کسی دیگر داده اید آن موقع رئیس اداره اوقاف کاشمر آقای عیدی پور بود که چند تا پرونده خلاف داشت که دادگاه انقلاب اسلامی کاشمر چند سال بعد او را در سال 1368 بازداشت کرد که مدارکش در دادگاه انقلاب موجود میباشد بله او را دستگیر کردند تا به کارهای خلافش رسیدگی کنند و از کار برکنار شد که همین دستگیری و بازداشت رئیس اوقاف کاشمر بهترین مدرک محکمی برای من میباشد خلاصه زمین من را از من گرفتند و هر چی شکایت هم میکردم چون هر چند ماه باید به پیش دکترم در تبریز میرفتم اکثرا در جلسه دادگاه برای من غیبت رد میکردند که نامه هایش را و مدارک اصلی تحویل زمین به من را برایتان میفرستم دو سال بعد قرار شد دو هزار و ششصد متر زمین در جائی پرت و خیلی دور از شهر به جای زمین اول که هفتصد متر زمین در مرکز شهر بود به من تحویل بدهند و این به این خاطر بود که من به خاطر عمل جراحی نتوانستم سند زمین اولم را به خاطر عمل جراحی پایم در سال 1363 را بگیرم خلاصه من با آقای موحد که هم اکنون کارمند اداره اوقاف کاشمر میباشند با موتور رفتیم و زمین دوم را که دو هزار و ششصد متر بود تحویل بگیرم و من موافقت کردم به جای زمین قبلی این زمین پرت و دور از شهر را بگیرم ولی باز هم همان زمین را به من ندادند الان هم میگویند ما نمیدانیم کدام زمین را میگویی هر چی میگویم آقای موحد که الان هم در اداره اوقاف شهرستان کاشمر خدمت میکنند من را برد سر زمین و زمین را به من نشان داد ایشان شاهد هستند که کدام زمین را میگویم البته تقصیر آقای موحد نبود به خدا نمیدانم از کجا این مسئله آب خورد که پشیمان شدند و همان زمین دوم را هم به من ندادند پنج سال قبل با نامه نگاری فراوان و دوندگی بسیار زیاد در اداره اوقاف استان خراسان رضوی و اداره اوقاف مرکز در تهران از مشهد دستور دادند که زمین این جانباز را بدهید رئیس وقت آن موقع اداره اوقاف شهرستان کاشمر در سال 1382 جناب آقای سید رضا غیاثیان بود آقای رئیس دو نفر را با من فرستاد به سر زمینی که بیست سال قبلش آقای موحد به من نشان داده بود ولی هر کاری کردم آقای غیاثیان رئیس وقت در سال 1382 آقای موحد را با من نفرستادند بلکه دو نفر دیگر را فرستادند که زمین را پیدا کنیم هر چی گفتم آقای موحد زمین را به من نشان داده و بهتر از هر کسی میداند زمین من کجاست ولی موافقت نکردند آن دو نفر هم اصلا دنبال زمین من نگشتند و فقط نیم ساعت با ماشین دور زدیم و برگشتیم و گفتند ما نتوانستیم زمین را پیدا کنیم در حالی که اصلا دنبال زمین من نگشتند فقط مرا در شهر دور دادند و اصلا مرا به محدوده همان زمین هم نبردند در حالی که اگر آقای موحد را با من میفرستادند حتما حتما زمین را پیدا میکردیم و جالب اینجا بود که یک ماه بعد آقای غیاثیان رئیس اداره اوقاف شهرستان کاشمر به من دو تا نامه نوشت که نامه ها را برایتان میفرستم و در نامه ها نوشته بودند که چون زمین را پیدا نکردید ما نمیتوانیم به شما زمین بدهیم آخه مگه اینها یک ذره انصاف و مروت ندارند که با زندگی یک انسان این طوری بازی میکنند از شما عزیزان عاجزانه و عاجلانه تقاضا میکنم و شما را به همان خدائی که برایش نماز میخوانید و سجده میکنید قسم میدهم فکری به حال من بکنید و به اداره اوقاف و امور خیریه شهرستان کاشمر مکاتبه کنید یا دستور بدهید زمین من را بدهند یا به جایش زمین دیگری بدهند یا شکایت مرا همراه مدارک انکار ناپذیرم چاپ کنید یا آقای موحد را با من بفرستند تا زمین را پیدا کنیم اگر از آقای موحد در اداره اوقاف شهرستان کاشمر بپرسید حتما محل زمین من را میداند کجاست حتی به رئیس اداره اوقاف کاشمر جناب آقای سید رضا غیاثیان در سال 1382 گفتم و قسم شان دادم که خوب به فرض هم اگر زمین من پیدا نشود که محال است پیدا نشود شما آقای رئیس در جائی دیگه به من زمین بدهید چرا که پرونده های زمین من نشان میدهد که اداره اوقاف قبلا به من زمین داده اند ولی به خاطر مجروحیتم و عمل های جراحی نتوانستم سند زمینم را بگیرم ولی دریغ از یک ذره همکاری حتی حاضر نیستند آقای موحد را که زمین را نشان من داده بود با من بفرستند تا به راحتی زمین را پیدا کنیم چون زمین ها در بیست سال قبل با الان خیلی فرق کرده و من نمیتوانم پیدا کنم ولی جناب آقای موحد چون کارش همین است صد در صد محل زمین مرا میداند خدا شاهد است الان فقط سپاه پاسداران کاشمر ماهی صد هزار تومان به من حقوق میدهد که کد حقوقی ندارم و نه پاداش میدهند نه عائله مندی و نه عیدی میدهند بنیاد جانبازان کاشمر هم یک ریال هم تا حالا به من نداده به خداوندی خدا این قدر وضع مالی من خراب شده که زن و بچه ام به خاطر بی پولی من و از کار افتادگی من در تبریز در خانه مادریش زندگی میکند و من هم در کاشمر در خانه پدری ام زندگی میکنم آخه مادرم بچه تبریز است و پدرم بچه کاشمر است و من از تبریز زن گرفتم به خدا خجالت میکشم این حرف را به شما بگویم ولی به همان خدائی که برایش نماز میخوانید پول کتاب برای پسرم ندارم تا کتاب برایش بخرم چون الان در پیش دانشگاهی درس میخواند و به کتاب خیلی احتیاج دارد لطفا از شما خواهش میکنم حق مرا از اداره اوقاف کاشمر بگیرید الان رئیس محترم اداره اوقاف و امور خیریه کاشمر حاج آقای سلمان هستند که امیدوارم ایشان نظر دقیق تری به پرونده من بیندازند و همیشه ایشان و شما عزیزان و محترمان با خانواده محترمتان سر بلند و سرافراز زندگی کنید انشاالله. خدا نگهدار شما باد. داریوش احمد رضا بهمنیار

(داریوش بهمنیار) فرزند : غلامرضا _ شماره شناسنامه -69613 _ متولد تهران _ 0919025421 کد جانبازی من

_ کد ملی : 0030766605 - سال تولد 1342 تلفن همراه 09359725407 www.bahmaneyar.blogfa.com وبلاگ من

آدرس : کاشمر _خیابان مدرس 9 _دومین کوچه سمت چپ _پلاک 8 تلفن منزل 05328243493

ایمیل من bahmaneyar@yahoo.com ارادتمند شما : داریوش احمد رضا بهمنیار

















































































































خاک پای شهدا جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 10:25 ب.ظ http://aksoft.blogfa.com

سلام
مطالب جالبی گذاشتی
ان شاالله خود شهدا تورو تو تمام مراحل زندگی همراهی کنن
من می تونم پس زمینه وبلاگتو عکس بزارم یا اون عکس بالای صفخه تو می تونم عوض کنم اگه خواستی بگو تا برات عوض کنم
خدا نگهدار

سلمان سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 08:57 ق.ظ http://salsal1353.blogfa.com

سلام دوست عزیز
دستت درد نکنه وبلاگ خوبی داری من هم آرزوی شهادت دارم ولی هنوز لیاقتشو پیدا نکردم
التماس دعا

سلمان سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 08:58 ق.ظ http://salsal1353.blogfa.com

سلام مجدد با اجازه شما این پست را در وبلاگم قرار می دم

شهاد ت برترین معراج عشق است... پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 08:13 ب.ظ http://www.fatemerz72.blogfa.com

هزار هزار شور و شوق
لبان پر ز خنده
هزار هزار بسیجی
هزار هزار پرنده
هزار هزار پهلوون
هزار هزار همخونه
رفتند که ما بمونیم
رفتند که دین بمونه
شهدا را یاد کنیم اگرچه با یک صلوات

sadat جمعه 27 دی 1392 ساعت 08:44 ب.ظ http:/http://1342shahid.blogfa.com

Salam
Webetoon
Very good

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد