وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا / زندگینامه / وصیت نامه /

وصیت نامه / الهی نامه / زندگینامه / پیام شهدا / عملیات ها / عکس های شهدا/یاد و خاطره شهدا/۸ سال دفاع مقدس / پیام شهدا

وبلاگ شهیدان / خاطرات / پیام شهدا / زندگینامه / وصیت نامه /

وصیت نامه / الهی نامه / زندگینامه / پیام شهدا / عملیات ها / عکس های شهدا/یاد و خاطره شهدا/۸ سال دفاع مقدس / پیام شهدا

خاطرات شهدا ( موضوع انشاء )

زنگ کلاس به صدا در آمد و بچه ها وارد کلاس شدند ، این زنگ درس انشاء داشتیم و همه ما منتظر بودیم تا معلم به کلاس بیاید و موضوع انشاء را روی تخته سیاه بنویسد. وقتی معلم وارد کلاس شد همه بچه ها بلند شدند . معلم با کت شلوار قهوه ای و کیف مشکی که همیشه با خود داشت وارد کلاس شد. به بچه ها گفت بفرمائید بنشینید ، بچه ها هم نشستند .
وقتی که معلم روی صندلی خود نشست اول دفتر حضور غیاب را برداشت و اسامی بچه ها را یکی یکی صدا  زد در همین حین معلم عینکش را که روی بینی اش آمده بود با دست چپ خود بالا زد . بعد از اینکه معلم حضور غیاب کرد به طرف تخته سیاه رفت و گچ سفید را برداشت و با خط زیبای همیشگی خود موضوع انشاء را روی تخته سیاه نوشت. موضوعی که معلم برای انشاء این هفته انتخاب کرده بود با هفته های قبل فرق می کرد معمولاً موضوعی که معلم برای انشای هفته های قبل انتخاب می کرد در این مورد بود: که میخواهید در آینده چکاره شوید و یا اینکه علم بهتر است یا ثروت و...... بود ؛ ولی این هفته گفته بود که شغل پدر خود را در چند سطر توضیح دهید . معلم چند دقیقه ای با بچه ها در این باره صحبت کرد . یکی از بچه ها با صدای بلند گفت : آقا اجازه انشامون چند خط باشه خوبه ؟ معلم گفت مهم نیست که چند خط باشه مهم اینه که خوب بتوانید شغل پدرتان را توصیف کنید حالا یک صفحه یا ده صفحه . صدای پچ پچ بچه ها بلند شد یکی از بچه ها می گفت : شغل پدر من کارمنده و یکی دیگه از بچه ها می گفت که پدر من معلم است . در حالی که من با ناراحتی سرم را پایین انداخته بودم و نگران بودم از اینکه یکی از بچه ها از من بپرسه شغل پدر تو چیه ؟ تا اینکه بعد از چند دقیقه زنگ کلاس به صدا در آمد و چون زنگ آخر بود من و همه بچه های کلاس به خونه رفتیم در بین راه مدرسه تا خانه به موضوع انشایی که معلم برای هفته آینده انتخاب کرده بود فکر می کردم که وقتی می خواهم درباره شغل پدرم و اینکه او کیه ، انشاء چی بنویسم ؛ وقتی به خانه رسیدم کیفم را زمین گذاشتم ، از چهره ام کاملاً پیدا بود که از یه چیزی ناراحتم ، مادرم از من سؤال کرد  اتفاقی افتاده ، چرا ناراحتی ؟ من گفتم چیز مهمی نیست  و به طرف حیاط رفتم ، حیاطی بزرگ که وسط آن یک حوض پر از ماهی قرمز رنگ بود . به لب حوض رفتم و دست وصورتم را شستم و بعد به سمت تاب که روبروی حوض بود رفتم و روی تاب نشستم بعد از مدتی دوباره موضوع انشاء به یادم آمد صدای پچ پچ بچه ها که با هم در مورد پدرشان حرف می زدند تو گوشم بود این موضوع مثل خوره تو جونم افتاده بود ، با خودم می گفتم که چرا نباید پدرم را ببینم ؟ شاید اصلاً‌ پدرم مرده و مادرم به من دروغ گفته که پدرم به مسافرت رفته ؟ چی می شد اگه یکی بود که به این سؤالاتم جواب می داد. چی میشد که الان پدرم بالا سرم بود و من را تاب می داد ، دوست داشتم با صدای بلند داد بزنم که بابا بیا منو تاب بده ، اما حیف که نمی شود ، فقط از پدرم این خانه و یک شناسنامه داریم . یک لحظه با خودم گفتم شناسنامه ،‌ چطوره که برم سراغ کمد مادرم و شناسنامه پدرم را ببینم حتماً چیزی داخلش نوشته . بدون سر و صدا و در حالی که مادر در آشپزخانه بود به سراغ کمد مادرم رفتم و دنبال شناسنامه پدرم گشتم ولی چیزی پیدا نکردم تا اینکه        مادرم داخل اتاق آمد و گفت چرا مخفیانه !‌ اینجا خانه خودته ، اگه چیزی میخوای به خودم بگو تا بهت  بدم؟ با شرمندگی به کنار مادرم رفتم و گفتم که معلم انشامون گفته که درباره پدرتان چند سطری انشاء‌ بنویسید و من هم اطلاعاتی درباره پدرم ندارم که چیزی بنویسم اگه امکان داره درباره پدرم حرف بزنیم ؟ مادرم در جواب گفت : من میخواستم زودتر  از این درباره پدرت صحبت کنم اما منتظر فرصتی بودم که تو هم آماده باشی و توانایی درک این مطلب را داشته باشی . در حالی که مادر اشک از چشماش سرازیر شد  دستم را گرفت و گفت‌ : بشین ، او تمام ماجرایی را که مربوط به پدرم بود برام تعریف کرد . بعد از اینکه صحبتهای مادرم تمام شده بود در حالی که به پدرم افتخار می کردم و به خود می بالیدم ، سریع به سراغ دفترم رفتم و با غرور شروع به نوشتن کردم و انشامو به این شکل شروع کردم :
 
موضوع انشاء : شغل پدر خود را  در چند سطر توصیف کنید .


نام : علی       نام خانوادگی : افتخاری      شغل پدر : فرمانده شهید
نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 10:43 ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

به_ یادگاری ها _ عاشقان شهدای ایران : برسد به دست مدیریت محترم روابط عمومی سر دبیری محترم : با تشکر از شما محترمان و گرامیان عزیز اگر امکان دارد شکایت مرا چاپ کنید یا از طریق اداری پیگیری کنید از خداوند تبارک و تعالی عاجزانه میخواهم همیشه شما و خانواده گرامیتان را سربلند و سرافراز نگه دارد انشاالله . و اگر امکان دارد فاکس خودتان را به من بدهید تا مدارک زمینم را برایتان بفرستم چون با ایمیل پنجاه تا مدرک با سرعت اینترنت کاشمر که سرعتش بیست است چهار تا پنج ساعت طول میکشد ولی باز هم اگر خواستید میتوانم مدارک مهمش را برایتان بفرستم خدانگهدار شما باد .اجر شما با ابا عبدالله.


از _ داریوش احمد رضا بهمنیار جانباز از کار افتاده بسیجی اولین جانباز کاشمر

کد جانبازی 0919025421 سلام علیکم 29/5/1387

اگر مدارک زمین مرا میخواهید بگوئید تا برایتان بفرستم چون وقتی زمینم را گرفتم همه مدارک زمین مرا اداره اوقاف کاشمر مدارک زمین من را تحویلم دادند و زمین به نام من است و با کتک کاری در زمان مجروحیتم در زمان جنگ از سر زمینم بیرونم کردند و همه آجرها و گچ ها و شن های مرا هم تصاحب کردند و مرا کتک زدند که نزدیک بود دوباره پایم بشکند من چهار سال متوالی یازده تا عمل جراحی داشتم و از

کاشمر همیشه برای عمل به بیمارستان تبریز میرفتم که ریز مدارکش را دارم هم پرونده های پزشکیم را هم پرونده های زمینم را که رئیس اوقاف و بازرس اوقاف و خیلی های دیگر که همه مدارک را مهر و امضاء کردند و من الا همه مدارک زمینم را دارم خلاصه با زور و قلدری زمین مرا از من گرفتند شما اگر مدارک را خواستید بگوئید تا با فاکس یا با

ایمیل بفرستم الان ایمیل شما را ندارم وگرنه میفرستادم شما اگر محبت کنید ایمیل خودتان یا فاکس خودتان را به من ایمیل بزنید من همه مدارک را برایتان میفرستم و حتی سالی یازده ریال هم اجاره برای هر متر زمین در سال 1362 برایم تعیین کردند و من الان هم سالی دو تا سه دفعه در بیمارستان بستری میشوم

خداوند به شما اجر خیر بدهد . انشاالله ( شما را به آن خدائی که برایش نماز میخوانید قسم تان میدهم نامه مرا بخوانید تا متوجه شوید چقدر در حق من ظلم شده است ) و من چون بر اثر اصابت گلوله کالیبر پنجاه که یک نوع ضد هوائی است در لحظه برخورد این گلوله وحشتناک به من شوک به من دست داد و لکنت زبان پیدا کردم البته الان کمی بهتر شدم ولی باز هم وقتی عجله میکنم یا اعصابم خرد میشود به کلی نمیتوانم حرف بزنم و مرا مسخره ه میکنند و ترجیح میدهم سکوت کنم.


محترمان و گرامیان عزیز _ از شما خواهش و التماس میکنم این کار مرا انجام دهید و شکایت مرا چاپ کنید زیرا حق زیادی از من خورده اند چرا که حق من را زمانی که در آزادی سازی خرمشهر مجروح شدم به خاطر اصابت گلوله کالیبر پنجاه به ران پای چپم که یک نوع ضد هوائی میباشد هفت سال به طور مداوم در بیمارستان تبریز بستری میشدم و از

طریق بسیج اعزام شده بودم و یازده دفعه عمل جراحی داشتم در مدت هفت سال و به همین خاطر چون اکثرا در بیمارستان بستری بودم زمین مرا عده ای زورگو گرفتند زمینی که کمی از مدارکش را برایتان میفرستم همراه همین نامه چون همه مدارک را به خاطر سرعت پائین اینترنت نمیتوانم بفرستم ولی اگر

خواستید همه مدارک را فاکس میکنم چون خیلی زیاد است و خیلی هم مهم است برای شما عالی جنابان چون ثابت میکند زمین مرا به کسی دیگه ای فروختند عزیزان من وقتی که زمینم را به دستور امام جمعه وقت کاشمر حاج آقا محمدیان تحویل من دادند حتی مال الاجاره آن را متری یازده ریال در سال 1362 تعین کردند و رئیس و کارشناس و بازرس اداره اوقاف کاشمر مرا به سر زمینم بردند و زمین را تحویل من

دادند و من چون هر سال برای پیوند استخوان سه دفعه در بیمارستان بستری میشدم در غیاب من عده ای زورگو که با رئیس اداره اوقاف شهرستان کاشمر زد و بند داشتند زمین مرا گرفتند و مرا با کتک از سر زمینم بیرون کردند حتی رئیس اداره اوقاف کاشمر آقای عیدی پور را در سال 1368 دادگاه انقلاب به خاطر خلاف هایش دادگاهی کرد و هیچ

کاری این آقای عیدی پور برای من نکرد غیر از اینکه زمینم را در نبودن من که در بیمارستان به خاطر پیوند استخوان از لگنم به زانویم بستری شده بودم زمینم را به کسی دیگه ای داد در حالی که اگر مدارکم را نگاه کنید که فرستادم متوجه میشوید زمین از من بوده و اینها کار خلاف قانون انجام دادند وگرنه آقای رئیس را

چند سال بعد به جرم رشوه خواری و جرم های دیگه دادگاه انقلاب گرفتند این آقای رئیس که اسمش آقای عیدی پور بود هیچ کاری برای من نکرد و فقط گفت برو شکایت کن شاید چند سال بعد زمین دیگری بتوانی بگیری و شما عزیزان و گرامیان اگر نامه ای به اداره اوقاف تهران و مشهد و کاشمر بنویسید و خواهان احقاق حق من بشوید بسیار ممنون شما

خواهم شد و اگر نامه مرا بخوانید و همین چند تا مدارک مرا ببینید به خوبی متوجه میشوید که چقدر در حق من ظلم شده اگر نامه مرا بخوانید و مدارک مرا ببینید که البته به خاطر سرعت کم اینترنت در کاشمر کمی از مدارک را فرستادم ولی باز هم متوجه میشوید چقدر در حق من ظلم شده و آدم های زورگو زمین مرا به زور از من گرفتند شما

را به آن خدائی که براش نماز میخوانید کمکم کنید حق خودم را بگیرم حتما حتما حتما نامه مرا بخوانید تا به خوبی متوجه بشوید چقدر در حق من ظلم شده خداوند تبارک و تعالی اجر شما را بدهد و همیشه در کنار خانواده محترم و گرامی خودتان سربلند و سرافراز زندگی کنید . انشاالله . اصل ماجرا از این قرار است که






باید خدمت شما محترمان عزیز و گرامی عرض کنم اینجانب داریوش احمد رضا بهمنیار ( داریوش بهمنیار ) رزمنده بسیجی در مرحله اول آزاد سازی خرمشهر در محل جاده خرمشهر اهواز در عملیات بیت المقدس در حال پیشروی به طرف دشمن بر اثر اصابت گلوله کالیبر پنجاه استخوان ران پای چپم تکه تکه شد که یازده مرتبه عمل جراحی

روی ران و لگن و زانوی من در مدت هفت سال انجام دادند از استخوان لگن من به ران من پیوند استخوان زدند در چندین مرحله و همچنین گذاشتن پلاتین و پیچ و مهره در ران و زانوی پایم گذاشتند من در آن زمان چون از کار افتاده شده بودم و به مدت هفت سال یکسره و بدون وقفه به بیمارستان تبریز میرفتم برای عمل های جراحی

های گوناگون که کمی از مدارک اصلی اش را همراه همین نامه فرستادم و اگر لازم بود بگوئید همه مدارک را بفرستم و در همان زمان من به پیش امام جمعه وقت کاشمر حاج آقای محمدیان رفتم و گفتم چون نمیتوانم کار کنم و از کار افتاده هستم به اداره اوقاف کاشمر نامه ای بنویسید و دستور بدهید یک زمینی به مساحت پنج هزار متر به من بدهند تا بتوانم یک کارخانه موزائیک سازی باز کنم چرا که در کارخانه موزائیک سازی قبلا کار کرده بودم و وارد بودم و حاج آقای محمدیان امام جمعه محترم شهرستان کاشمر

نامه ای نوشتند و مرا به اداره اوقاف کاشمر معرفی کردند و دستور دادند در صورت امکان کار مرا راه بیندازید تا بیکار نباشم که تمام مدارکش را همین الان دارم و کمی از مدارک را همراه همین نامه برایتان میفرستم اداره اوقاف کاشمر هم توسط حاج آقای صادقی مرحوم که کارشناس اداره اوقاف بودند هفتصد متر زمین در بهترین نقطه شهر به من دادند و زیر آن نامه را هم امضاء کردند و مهر زدند و رئیس اوقاف هم امضاء و مهر کرد و حتی مال الجاره زمین را هم تعیین کردند و گفتند این هفتصد متر

برای دفترکارخانه ات باشد و ما دو تا سه هزار متر زمین دیگری برای دستگهای موزائیک سازی کارخانه موزائیک سازی ات به تو تا چند هفته دیگه میدهیم و من هم طبق شاهد هائی که دارم آجر و کارگر و بنا در آنجا گذاشتم و شروع کردم با برادرم به دیوار درست کردن که همه مدارکش را همین الان دارم تا اینکه بعد از یک ماه بعد عمل سوم پیوند استخوان

من در تبریز شروع میشد و من باید خودم را به تبریز میرساندم و حدود دو ماه هم در بیمارستان بستری شدم چون پیوند استخوان داشتم و از لگن من استخوان برداشتند و به ران پایم پیوند زدند و برای آرتروز زانوی پایم هم شش ماه من را نگه داشتند تا زانوی پایم را فیزیوتراپی

کنند خلاصه سال 1362 بستری شدم در تبریز و سال 1363 برگشتم بعد از هشت ماه که به کاشمر برگشتم دیدم چند نفر زمین مرا تصاحب کرده اند و حتی سه تا ماشین های آجرهای مرا هم استفاده کرده اند و من را هم با کتک از آنجا بیرون کردند که نزدیک بود دوباره پایم بشکند چون با عصا راه میرفتم به اداره اوقاف شهرستان کاشمر رفتم و جریان را تعریف کردم و تمام مدارک هایم را نشانشان دادم که شما زمین را به من تحویل دادید چرا زمین مرا به کسی دیگر داده اید ولی فقط گفتند برو شکایت کن شاید تا دو یا سه سال

بعد نتیجه بگیری شاید تونستی حقت را از آن سه تا مرد گردن کلفت بگیری نمیدانم چرا همه آنها طرف آن سه نفر را میگرفتند آن موقع رئیس اوقاف کاشمر آقای عیدی پور بود که چند تا پرونده خلاف داشت که دادگاه انقلاب او را دستگیر کرد البته چند سال بعد در سال 1368 دادگاه انقلاب او را بازداشت کرد تا به کارهای خلافش رسیدگی کنند خلاصه زمین من را از من گرفتند و هر چی شکایت هم

میکردم چون هر چند ماه باید به پیش دکترم در تبریز میرفتم اکثرا در جلسه دادگاه برای من غیبت رد میکردند که نامه هایش را برایتان میفرستم گرامیان و عزیزان محترم شما را به آن خدائی که برایش نماز میخوانید کمکم کنید و اگر امکان دارد شکایت مرا چاپ کنید یا از طریق اداری پیگیری کنید اجر شما را خداوند تبارک و تعالی بدهد اگر شما عزیزان مدارک من را ببینید خودتان متوجه میشوید که زمین را تحویل من دادند و متری

یازده ریال هم اجاره سالیانه تعیین کردند فقط برای گرفتن سند چون وقت نداشتم و باید زودتر عمل میشدم مجبور بودم از بیمارستان که آمدم اقدام کنم چون باید عمل جراحی خودم را انجام میدادم من کمی از مدارک را برایتان میفرستم ولی مدارک پزشکی خودم را که مربوط به همان زمان میشود نمیتوانم همه آنها را به خاطر سرعت پائین اینترنت کاشمر برایتان بفرستم فقط مدارک مهمش را برایتان میفرستم اگر خواستید بگوئید تا فاکس بزنم یا اگر همه مدارک را لازم داشتید آنها را هم ایمیل میزنم حداکثر باید برای هر پنجاه تا

مدراک حدود ده ساعت صبر کنم و چون من هر دو ماهی نامه ای بنیاد جانبازان به من میدادند و من را به بیمارستان تبریز میفرستادند که همه مدارکش را الان دارم و برایتان میفرستم نمیتوانستم کارم را پیگیری کنم چون نصف بیشتر عمرم را در بیمارستان ها بستری بودم و الان هم سالی دو بار به خاطر چرک لگنم بستری میشوم خدا شاهد است الان فقط سپاه پاسداران کاشمر ماهی صد

هزار تومان به من حقوق میدهد که کد حقوقی ندارم و نه پاداش میدهند نه عائله مندی و نه عیدی به من میدهند بنیاد جانبازان کاشمر هم یک ریال هم تا حالا به من نداده به اداره اوقاف که میروم و همه مدارکم را که نشان میدهم میگویند چرا زودتر اقدام نکردی خودشان میگویند همه مدارکت درست است ولی چرا

دیر اقدام کردی نامه های پزشکی نامه های تحویل زمین نامه امام جمعه وقت کاشمر و حدود پنجاه تا نامه و مدرک دارم که خود اداره اوقاف شهرستان کاشمر مهر و امضاء کرده و زمین را تحویل من داده است البته مجبورم کمی از مدارک را برای شما عزیزان بفرستم ولی اگر خواستید همه نامه ها را میفرستم چون باید فاکس کنم سرعت اینترنت اینجا خیلی خیلی کم است حتی به راحتی امضا و مهر رئیس و

معاون و بازرس و کارشناس اداره اوقاف کاشمر را زیر نامه ها و مدارک من میبینید بس که به اداره اوقاف شهرستان کاشمر در این مدت رفتم و خواهش و التماس کردم فقط مرا دست به سر میکنند من مقداری از مدارک را همراه همین نامه برایتان میفرستم تا ببینید چقدر

در حق من ظلم شده به خداوندی خدا این قدر وضع مالی من خراب شده که زن و بچه ام به خاطر بی پولی من در تبریز در خانه مادریش زندگی میکند و من هم در کاشمر در خانه پدری ام زندگی میکنم آخه پدرم بچه کاشمر است و مادرم بچه تبریز است و من هم از تبریز زن

گرفتم به خدا خجالت میکشم این حرف را به شما بگویم ولی به همان خدائی که برایش نماز میخوانید پول کتاب برای پسرم ندارم تا کتاب برایش بخرم چون الان در پیش دانشگاهی درس میخواند و به کتاب خیلی احتیاج دارد و دوستانش هم کتابی بهش نمیدهند چون خودشان لازم

دارند من اگر از کار افتاده نمیبودم وضع من اینطوری نمیشد گلوله کالیبر پنجاه فیل را از پا در میاورد چه برسد به یک آدم هفده ساله را به اداره اوقاف کاشمر هم که میروم فقط میگن باید زودتر اقدام

میکردی نه بعد از هفت سال هر چی میگم الان هم که بیست و پنج سال از مجروحیتم میگذره باز هم باید سالی دو تا سه مرتبه در بیمارستان بستری بشوم چه برسد به آن هفت سال که سالی هفت تا هشت مرتبه در بیمارستان بستری میشدم و همه نامه هایش را دارم چه جراحی چه بستری و غیره چون گلوله کالیبر پنجاه گراز را از پا در میاره چه برسه به انسان را ولی اداره اوقاف کاشمر فقط حرف خودشان را میزنند و میگویند

مرغ یک پا دارد حتی قرار شد دو هزار و ششصد متر زمین بعد از چهار سال به من بدهند در عوض آن هقتصد متر که مسئولش هم آقای موحد بود که با آقای موحد با موتور رفتیم و زمین را دیدیم و من موافقت کردم ولی باز هم زمین را به من ندادند الان هم میگویند ما نمیدانیم کدام زمین را میگی هر چی

هم میگم آقای موحد ( یکی از کارکنان اداره اوقاف ) که الان هم در اداره اوقاف خدمت میکنند من را برد سر زمین و زمین را به من نشان داد حتی نمیذارند با آقای موحد حرف بزنم که خیلی آدم خوبی هم هست و حتی یادم است که آقای موحد در سر زمینم به من گفت درسته که این زمین پرت است و اصلا با اون هفتصد متر زمین قبلی تو قابل مقایسه نیست ولی فعلا همین زمین را بگیر و من هم موافقت

کردم نمیدانم چی شد که آن زمین را هم به من ندادند البته تقصیر آقای موحد نبود به خدا نمیدانم از کجا این مسئله آب خورد که پشیمان شدند و همان زمین دوم را هم به من ندادند چهار سال قبل با نامه نگاری فراوان از مشهد دستور دادند که زمین این جانباز را بدهید رئیس وقت آن

موقع اداره اوقاف شهرستان کاشمر در سال 1382 جناب آقای سید رضا غیاثیان بود که الان هم رئیس است و از سال 1380 رئیس اداره اوقاف شهرستان کاشمر بوده اند و الان هم رئیس هستند که آقای رئیس دو نفر را با من فرستاد سر زمینی که بیست سال قبلش آقای موحد به من نشان داده بود ولی هر کاری کردم آقای موحد را با من نفرستادند بلکه دو نفر دیگر را فرستادند که زمین را پیدا کنیم هر چی گفتم آقای موحد زمین را به من نشان داده و بهتر از هر کسی میداند زمین

کجاست چرا که زمین سه گوش بود و دو هزار و ششصد متر مساحت داشت و بعد از بیست سال زمین های اطراف عوض شده بودند ولی گفتند نه شما باید با این دو نفر دیگر بروی که آنها هم فقط در داخل ماشین از مسائل خانوادگی خودشان حرف میزدند و تخمه میشکستند و اصلا دنبال زمین من نگشتند و فقط نیم ساعت با ماشین دور زدیم و برگشتیم و گفتند نتوانستیم زمین را پیدا کنیم در حالی که اصلا دنبال زمین من نگشتند هر چی هم من تذکر میدادم فقط با خودشان حرف میزدند و گوش به حرف های من نمیکردند و حتی گفتند اگر زیاد حرف بزنی از ماشین پیاده ات میکنیم

یک ماه بعد آقای رئیس اوقاف شهرستان کاشمر جناب آقای سید رضا غیاثیان به من نامه ای نوشت که الان نامه را دارم و نوشته بود چون زمین را پیدا نکردید ما نمیتوانیم به شما زمین بدهیم آخه مگه اینها یک ذره هم انصاف ندارند که با زندگی یک انسان این طوری بازی میکنند الان به خاطر مجروحیت پایم نمیتوانم حتی سالی یک بار به تبریز بروم چون پایم اجازه نمیدهد بیست و چهار ساعت در

اتوبوس بشینم با هواپیما و قطار هم پولی ندارم تا بتوانم خودم را به پیش بچه هایم برسانم به خدا الان دوازده سال است از زن و بچه ام جدا از هم زندگی میکنیم و چهار سال اول زندگیمون هم با فروش وسائل خونه خودمان توانستیم زیر یک سقف با زن و بچه ام زندگی کنیم و کمکی که مادرم و مادر زنم به ما میکردند توانستیم چهار سال با همدیگر من و همسرم و پسرم در زیر یک سقف زندگی کنیم از

شما عزیزان عاجزانه و عاجلانه تقاضا میکنم فکری به حال من بکنید و به اداره اوقاف کاشمر و مشهد و تهران مکاتبه کنید یا دستور بدهید زمین من را بدهند اداره اوقاف شهرستان کاشمر بس که به من دروغ گفته چوپان دروغگو شده هر زمانی یک حرفی میزنند یک زمان میگویند پرونده ات گم شده در حالی که من میگم من همه پرونده ها را دارم و احتیاجی نیست شما داشته

باشید چون امضای رئیس و کارشناس اداره اوقاف و مهر اداره روی تمام مدارک موجود میباشد زمانی هم میگویند برو و دنبالش را ول کن چون ما به تو زمینی نمیدهیم و زمانی هم میگویند باید پول بدهی و در مناقصه شرکت کنی و زمینی از ما بخری فقط این را میدانم که همان زمان که اوایل جنگ بود اینها

مخصوصا رئیس وقت آن زمان آقای عیدی پور علیه من کاری کردند که توانستند زمینی را که قانونا به من دادند و مال من بود از من توسط چند نفر اراذل و اوباش به زور بگیرند و مرا کتک بزنند و به آنها زمین من را بدهند به خدا خودشان هم نمیدانند چی میگویند بس که دروغ تحویل من دادند چرا که خودشان هم قاطی کردند و به کلی فراموش کار شدند بس که دروغ به من گفتند خیلی بد با من حرف

میزنند وقتی به اداره اوقاف کاشمر میروم منتظرن زود از اداره بیرون بیایم و اصلا با من سعی میکنند حرفی نزنند با اینکه همه کارمندان قدیمی اداره میدانند که این زمین حق من بوده ولی اصلا جواب من را هم نمیدهند یعنی به آنها اجازه نمیدهند و مرا پیش تازه کارها میفرستند که از چیزی خبر ندارند شما عزیزان اگر از آقای موحد یکی از کارکنان اداره اوقاف بپرسید همه مسائل را میداند و محل زمین من را هم میداند کجاست ولی رئیس نذاشت او با من به سر زمین بیاید و زمین را پیدا کند حتی به رئیس جناب آقای سید رضا غیاثیان میگویم خوب به فرض هم اگر زمین من پیدا نشود که محال است پیدا نشود شما آقای رئیس در جائی دیگه به من زمین بدهید ولی دریغ از یک ذره همکاری من تا حالا شاید حداقل ده دفعه شکایت کردم و به ادارات نامه نوشتم و خیلی پول اداره پست دادم و تا حالا خیلی زحمت کشیدم تا زمینم را پس بگیرم ولی جدیدا دیگر پولی ندارم تا به اداره پست بدهم تا این که با ایمیل میخواهم شکایت خودم را پیگیری کنم و به همه ادارات تا حقوق بشر و دیوان عدالت اداری و سایت حقوقی دادخواهی و هر جائی که فکر کنید ایمیل میزنم و تا آخر عمرم هم ایمیل میزنم تا حقی که از من خوردید را بگیرم البته شما حق مرا نخوردید ولی میتوانید حق مرا به من برگردانید البته اگر بخواهید و میخواهم ببینم چرا زمین مرا به کسی دیگر داده اند تازه کتک هم مرا بزنند و در اداره اوقاف محل سگ هم به من نذارند

شما گرامیان و محترمان عزیز را باز هم به همان خدائی که ناظر اعمال ماست قسم میدهم حق من را از اداره اوقاف شهرستان کاشمر بگیرید خداوند تبارک و تعالی همیشه شما و خانواده محترمتان را سربلند و سرافراز نگه دارد و انشاالله هیچوقت هیچ فقری وارد هیچ خانه ای نشود انشاالله. من هم از کار افتاده هستم و هم نمیتوانم کار کنم آمپول های

کورتون هشتاد و پنج درصد پوکی استخوان برایم بوجود آورده اند زخم معده بسیار وحشتناکی به خاطر خوردن داروهای گوناگون در من ایجاد شده به خاطر زانوی پایم که آرتروز دارم و لگن من که سالی چند مرتبه چرک میکند نمیتوانم بشینم و بلند بشم و بنیاد جانبازان کاشمر هم هیچ کمکی به من نمیکند و فقط سپاه پاسداران کاشمر ماهی صد هزار تومان به من

میدهند که نه کد حقوقی دارم نه عائله مندی و نه پاداش و نه عیدی به من نمیدهند من مقداری از مدارک مهم خودم را برایتان میفرستم همچنین نامه هائی که زمین را به من تحویل دادند هم مدارک پزشکی خودم را هم نامه امام جمعه وقت کاشمر حاج آقا محمدیان را و همچنین نامه هائی که

هر چند ماه در بیمارستان بستری میشدم و خیلی مدارک دیگر هم موجود است که اگر خواستید ببینید برایتان میفرستم فقط دستورش را بدهید تا من بلافاصله بفرستم چه با فاکس یا با ایمیل آن زمان تازه میفهمید که چقدر در حق من ظلم کرده اند نمیدانید فقر و نداری چه بلائی به سر من آورده حتی زنم مرا تهدید به طلاق کرده میگه تو بی عرضه ای و گرنه ما در همچین موقعیتی گیر نمیکردیم شما را به خدای تبارک و تعالی قسمتان میدهم

کمکم کنید و نگذارید زندگی من از هم بپاشد ابا عبدالله ( ع ) اجر شما را بدهد من حقیر که حتی نمیتونم خرجی خانواده ام را تهیه کنم چه طور میتوانم جواب محبت های شما را بدهم غیر از اینکه فقط برایتان دعا کنم که همیشه با خانواده محترمتان سر بلند و سرافراز زندگی کنید و در زندگیتان موفق و پیروز باشید

انشاالله . لطفا از شما خواهش میکنم حق مرا از اداره اوقاف کاشمر بگیرید خدا به شما اجر خیر بدهد و در زندگی و آخرت شما و خانواده گرامیتان را خوشبخت و رستگار کند انشاالله. داریوش احمد رضا بهمنیار ( داریوش بهمنیار) خدا نگهدار شما باد

فرزند : غلامرضا _ شماره شناسنامه 69613 _ متولد تهران _ متولد 1342

کد جانبازی : 0919025421 _ کد ملی : 0030766605

ایمیل من darbbahmaneyar@yahoo.com

وبلاگ من www.bahmaneyar.blogfa.com

آدرس : کاشمر _ خیابان مدرس 9 _ دومین کوچه سمت چپ _ پلاک 8

تلفن منزل 05328243493

تلفن همراه 09359725407













علیرضا یکشنبه 23 فروردین 1388 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام وبلاگ جالبی دارید.درموردشهیدفرامرزعباسی هم بنویسید.

محمد حسن غلامعلـــیان پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 06:43 ب.ظ

« این قافله به کجا میرود »
به نام خدا
با سلام
جناب آقای مهندس سید عزت الله ضرغامی
از جنگ که نه از دفاع مقدس که امروز زیر ذره بین رفته ونسل سومی ها و بعضی میخواهند بدانند چرا هشت سال و نه دوسال ، سخن گفتن جایز نیست . امروز بسیجی در برابر بسیجی قرار داده شده تا حقوق از دست رفته عده ای بیگناه .! که فقط شعار دادند و شیشه شکستند و آتش زدند و ویران کردند و کشتند و زخمی کردند وََ زخمها بر دل ارزش ها نهادند محقق شود .
سردار : وقتی مجروح جنگی مورد بی محبتی قرار گرفت، وقتی دارویش را جیره بندی کر دند و بعد به بهانه نداشتن بودجه و ارز و …..قطع شد، وقتی آنها را زیاده خواه ، منفعت طلب و رانت خوار خواندند آن زمان اشگی در یک چشم و خونی در چشم دیگر داشتی ؟ در طول این سالها از دیدن فیلم آژانس شیشه ای دلت سخت طوفانی و چشمانت بارانی نشد. ؟ اگر شد چه کردی .؟
مظلومیت حاج کاظم ها و عباس ها را دیدی و به دست فراموشی سپردی .
از سردارانی نام بردی که بزرگراهها و پادگانها و اردوگاهها و میدانها زینت بخش نامشان گردید .
ولی ار کسانی که شب تا صبح به درگاه خدا التماس میکنند که به یاران رفته بپیوندند و از این همه درد که روز به روز زیادتر میشود نجات پیدا کنند ا ند وهی به دل راه داده ای .
فرمانده : آنهاکه در بحبوبه انقلاب وجنگ به غرب پناه بردند و دوران اصلاحات آمدند و سهم خواهی کردند و گرفتند و ماندند تا بیشتر بگیرند یا رفتند تا به عیش و نوش خود بپردازند و اگردوباره جشنی بر پاشد بیایند وخود را شریک بدانند و دم از میهن و خاک و آزادی بزنند و تفرقه ایجاد کنند دلتان اتش نگرفت .
بزرگوار : تا کی مسئولین میخواهند از کسیه شهدا خرج کننند ؟ شهدا با خدا معامله کزدند و رفتند تا نزد خالقشان روزی بخورند . با مجروحان که ماندند چه کردید ؟ کدامین مداد را به جای مدال به آنان دادید .فرهنگ شهادت و ایثار را کجا بقا بخشیدید ؟ چرا یک مجروح جنگی آنقدر درمانده شود که جلوی ساختمانی که به اسم او در آن ریاست میکنند خود را آتش بزند و دو روز بعد به بوته فراموشی سپرده شود . دربعضی کشور ها به اسم ندا آقا سلطان چه کارها که نکردند . او ژاندارک قهرمان ملی وشهیدآزادی شد تا شیخ ساد ه لوح هر هفته به منزل انها برود و تسلیتشا ن دهد ، شیخی که فراموش کرد درجمعه خونین مکه نیروهای سعودی با باتوم های برقی ورگبار مسلسل چه بر سر بنده ودیگران که گناهمان اجرای فرمان امام راحل مبنی بر برائت از مشرکین بود آوردند .
اینک ندا سمبل آزادی است و تلویزیون خانه همسایه همیشه خبرهای دست اول از او و خانواده اش پخش میکند ، یکبار میگویند برای تمرین آواز به همراه استادش به کلاس میرفته یا میامده ، یکبار میگویند با استاد فلسفه اش از خیابان رد میشده ، یکبار میگویند او طرفدار هیچکس نبوده وفقط شهید راه آزادی شده .
دلاور : اگر هنر پیشه ای به هر علت ودر هر سن وسالی وبا هر پیشینه ای به دیار باقی بشتابد صدا وسیما چه برنامه ها که تدارک نمی بیند وچه تجلیلها که نمی کند ، چه مراسمها در تالارهای مختلف با حضور سران برپا نمیشود ، هر هفته چند مجروح جنگی در جای جای میهن اسلامیمان به حاجت خود میرسند و به یاران رفته میپیوندند وکسی نمیداند چه دردجانکاهی را با جسم وروح خود تامل کردند ودم برنیاوردند تا خدای ناکرده آبروی نظام خدشه دار شود و صدا وسیما با یک جمله کار را تمام میکند ، او پس از سالها رنج ودرد به درجه رفیع شهادت نائل آمد .
کدامیک از مسئولین نام آنهارا میدانند ؟ میدانید خانه آنها کجاست ؟ میدانید چگونه زیستند و چگونه
رفتند، میدانید تا چند روز قبل از شهادتشان دنبال پرونده شان بودند تا به مسئولین بنیاد ثابت کنند در جنگ مجروح شده اند .
سردار : ناله سر داده ای برای همسران شهدایی که بعضا” سروسامان گرفتند واز سیاسیون شدند،چرا از انان که کنج عزلت را گزیدند و هیچگاه نامشان در جایی نیامد سخن نگفته اید .
این که گفته من همسر شهید هستم باید میگفت من همسر شهید بودم و نباید از نام سردارانی که مخلصانه به قلب دشمن یورش بردند و طعم شیرین شهادت را چشیدند در رد یا تائید فرد یا گروهی سواستفاده کرد .
سید عزیز : اسلام کامل ترین دین الهی است و ربطی به فرقه جوکیان هند ندارد و هیچکس نمی تواند بر ازدواج همسران شهدا ایرادی بگیرد همچنان که در صدر اسلام هم پیامبر توصیه فرمود ندکه هر کسی میتواند از بین همسران شهدای جنگ فردی را انتخاب کند و به همسری خود در آورد، نکته اینجاست که اگر طالب شهرت و مقام و منزلت هستیم از شهدا خر ج نکنیم .
و به راستی بدا به حال ما که ماندیم و دیدیم یاران و فرزندان امام راحل کارشان به کجاها کشید .
که به حال رفتگان چنان دل میسوزانیم و سینه چاک میدهیم که گویی انان به نا کجا آباد رفته اند و اینان که زخم بر جسم و روح دارند و مانده اند را چه گرانمایه پاس میداریم ، نگاهی به سایت شهید آوینی بیندازیم و ببینیم با این قافله در شب میلاد پرچمدار صحرای کربلا چه کرده اند . هفتم مرداد ماه 1388 شمسی
محمد حسن غلامعلـــیان
0
0


حسین شنبه 15 اسفند 1388 ساعت 01:51 ب.ظ http://www.yma-313.blogfa.com

سلام منم لینک کن

مرتضی طاهری شنبه 29 اسفند 1388 ساعت 05:44 ب.ظ http://sarvghamatane-ashegh.blogfa.com

با سلام وب زیبایی دارید امیدورام موفق و پیروز باشید.سال نو رو هم به شما تبریک میگم اگه موافق به تبادل لینک هستید منو با نام امیران قافله شهادت لینک کنید منتظر حضور گرم شما هستم.یا علی

شمع های سوخته شنبه 6 شهریور 1389 ساعت 01:40 ب.ظ

سلام...
خدا قوت
شما رو به خوندن مطلب جدیدی که رو وبلاگ گذاشتم دعوت میکنم.
التماس دعا
MOAZI.BLOGFA.COM

مهدی چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 11:50 ق.ظ http://asemanmibarad.blogfa.com

ویلاگ زیبایی داری زیبا انتخاب میکنی امیدوارم موفق باشی شما با افتخار تینک شدید منتظر شما هستم

مهدی سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 12:05 ب.ظ http://asemanmibarad.blogfa.com


کوله بارت بر بند ، شاید این چند سحر فرصت آخر باشد که به مقصد برسیم ، بشناسیم خدا و بفهمیم که چه عمری غافل بودیم ، ای سبک بال ! منتظرنظراتتان هستم

شرافت ساوه سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 07:11 ب.ظ http://chsaveh.blogfa.com

سلام وادب به هم کمک کنیم به وظیفه عمل کنیم پیشنهاد لینک با شما

مهدی یکشنبه 16 آبان 1389 ساعت 09:13 ق.ظ http://asemanmibarad.blogfa.com

ایمان نسوخته
روزی بازرگان موفقی
خسارت هنگفتی به او وارد آمده
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد
بامطلب جدیدمنتظرنظراتتان هستم خرسندم میکنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد